بسته ی فرهنگی


این شعررا هفته ی پیش در جشن شکرانه ی کارکنان سازمان فرهنگی هنری شهرداری که با حضور شهردار تهران و کلی رییس و مدیر و معاون و غیره ! در برج میلاد ترتیب داده شده بود خواندم . ظاهرا بعضی از دوستان خوششان آمده است و در کامنت ها ی خصوصی خواستار انتشار آن شده اند . توضیحا عرض کنم همسر یکی از دوستان قهر رفته بود خانه ی پدرش و کارشان داشت به جدایی می کشید ..این شعر زبان حال آن دوست است و حالا با هم آشتی کرده اند...


همسر مهربان من باز آ
تا بخندیم و قس علی هذا...!
خانه بی تو اگرچه بی شام است
همه جا ساکت است وآرام است
دوری چانه ی تو را دیده
تلفن هم گرفته خوابیده
تو بلایی شبیه رایا نه
بی بلا هم مباد این خانه
گرنیایی به سینه ی دیوار
می زنم عکس های مسئله دار

ادامه نوشته

باغ دور دست

                                                                 عاشقانه ای برای بوی خوش محمد(ص)

چشم تو را اگرچه خمار آفریده اند
آمیزه ای ز شور و شرار آفریده اند

از سرخی لبان تو ای خون آتشین
نار آفریده اند انار آفریده اند

یک قطره بوی زلف ترت را چکانده اند
در عطردان ذوق و بهار آفریده اند

زندانی است روی تو در بند موی تو
ماهی اسیر در شب تار آفریده اند

مانند تو که پاک ترینی فقط یکی
مانند ما هزار هزار آفریده اند

دستم نمی رسد به تو ای باغ دور دست
از بس حصار پشت حصار آفریده اند

این است نسبت تو و این روزگار یأس :
آیینه ای میان غبار آفریده اند

 

تخت جمشید

بر ستون های ساکت سنگی
شعله ور مانده خیمه ی خورشید
با غروری سترگ ، شاهانه
می روم پله پله تا جمشید


می روم نرم و ساکت و سنگین
زیر پا فرش سایه ها کشدار
ایستاده است لشکری سنگی
نیزه در دست نقش بر دیوار


گنجی از یاد رفته را ماند
این سرای مجلّل عریان
مانده تاریخ راز مرده ی من
در دل این تمدن ویران


نیمه ی شب که خیمه ی خورشید
می نشیند به کوه خاکستر
قصر خواب مرا می اشوبند
کورش و داریوش و اسکندر ....