غزل
پیچایی گیسوی شکن در شکن است این
یا مطلع پیچیده ی شب های من است این
زیر قدم رهگذران له نشود ...آی
دل نیست که آلاله ی خونین کفن است این
نم نم بچشان بوسه ی خود را به لبانم
گیرایی بی حد شراب کهن است این
بگذار در آغوش تو آرام بگیرم
دلچسب ترین شیوه ی جان باختن است این
یک لحظه از آن فاصله بنشین به تماشا
دل نه به خدا خانه ی ویران من است این
ارزان مفروشید رفیقان سر ما را
زنهار! مگر یوسف بی پیرهن است این
سم کوفته پاییز بر این دشت و گذشته است
انگار نه انگار گل است این چمن است این
این قدر بر این پیکر تفتیده متازید
سوگند که ایران من است این وطن است این ...
یا مطلع پیچیده ی شب های من است این
زیر قدم رهگذران له نشود ...آی
دل نیست که آلاله ی خونین کفن است این
نم نم بچشان بوسه ی خود را به لبانم
گیرایی بی حد شراب کهن است این
بگذار در آغوش تو آرام بگیرم
دلچسب ترین شیوه ی جان باختن است این
یک لحظه از آن فاصله بنشین به تماشا
دل نه به خدا خانه ی ویران من است این
ارزان مفروشید رفیقان سر ما را
زنهار! مگر یوسف بی پیرهن است این
سم کوفته پاییز بر این دشت و گذشته است
انگار نه انگار گل است این چمن است این
این قدر بر این پیکر تفتیده متازید
سوگند که ایران من است این وطن است این ...
+ نوشته شده در چهارشنبه چهارم آذر ۱۳۸۸ ساعت توسط سعید بیابانکی
|