مثل یك نعره، مثل یك فریاد
از تهِ دره تا كمركشِ كوه
سربلند ایستاده بر تپه
مثل كوهی، پلنگِ سركشِ كوه

پوستی خال‌خالی و یك‌دست
خزِ نرمی تنیده بر تن او
از همین‌جا نگاه كن: پیداست
جای زخمی كنار گردن او

یادِ آن‌روزها كه با نامش
برمی‌آشفت خوابِ كفتاران
رعشه بر جان كوه می‌افتاد
لرزه بر قامت سپیداران

آسمان در تصرف نامش
دشت در سلطة صدایش بود
هیچ جنبنده‌ای نمی‌جنبید
هركجا ردّ پنجه‌هایش بود

آفتابی نمی‌شد از بیمش
ماه بالای آشیانة او
سال‌ها مانده‌بود نیمه‌شبان
سرِ صحرا به روی شانة او

سایه‌اش را دولول‌ها با خشم
روز و شب داغ‌داغ بوسیدند
سرِ راهش چه دام‌ها، تله‌ها
زیر باران و برف پوسیدند

در كنامت نمیر و با خونت
برف‌ها را شراب رنگی كن
ای غرورِ اصیلِ كوهستان!
باز هم، باز هم پلنگی كن